تمام نوشته های این وبلاگ از خودمه
دلتنگی یعنی
باید نباشی
باید بروی
باید تنها شوم
تا تو را برای لحظه های با هم بودنمان به یاد بیاورم
آره ، آخر آرامش همینه
همون چیزی که به دل می شینه
میاد و غـــــم هاتو
یکی یکی ، از روزای تلخ پیش روت
بی سر و صدا ، می چینه
گـــاهی اوقـــات درســـ متـــغیر هــا را که مـــرور می کـــنم ...
می بینـــم هر لـــحظه که می گـــذرد ...!
هــمه چـــیز هم در حالـــ تغـــییــر استـــ ...!
هـــــوا ،
خــاطـــرات ،
روزهـــــا ،
ثــانیـــه ها ،
عـــــادت ها ،
آدمـــــ ها ،
فـــــصل ها ،
و حتـــی خودِ مــَـــن
در شـــــگفتم؟!
حرفـــ هــای کـــــهنه هـــم روزی عطـــــر تــازه ای به خـــود می گـــیرند ...
امـــــا \"تــــــــــو \"
هـــمان تـــــو باقـــی مـــاندی !!
برای مـــــن هـــمان جنســـــ کهـــــنه انبـــــار فرامــوشـــی ها هســـتی ...
گـــرد و خــاکـــ روی تنـــت دیـگـــر خـــــریداری نـــــدارد ...!
آرزوهایم را در رویاهاے حقیقے پروراندم ...
اما افسوس ندانستم خیال خام چه طعم تلخے دارد .
اندیشه هاے مبهم روحم را احاطه کرده ؛
و رشته تصورات مرا از هم گسیخته ... متاسفم
برای دنیایے که فرجام هر اشتباهے "ای کاش" باشد !!
در شهرے که مردمانش خورشید را به قیمت شمعے نمے خرند ...!
و پروانه هایش گمگشته در نور چراغی مردند ...
متاسفم براے ما !
براے پافشارے یک دل !!
به خاطر کسی که مے دانستم ارزشش را ندارد
دختر کبریت فروش
تقصیر تو نیست اگر کسی خریدار کبریت هایت نبود
تقصیر آن نویسنده ای است که لیاقت کبریت هایت را ندانست
و گرمای درون آنها را حس نکرد...
من خریدارم ... ،
کبریت هایی را که شعله های عشق تو درونش جریان دارد
خدایا حکمتت را احسنت باید گفت
مرد را برای درد آفریدی
سپس زن را برای همدردی
هر کدام را با خلقت و سیرتی خاص
برای با هم بودن آفریدی
سپس برای دنیایشان چهار فصل برگزیدی
صداقت ، محبت ، وفاداری ، عشق
تا کسی درد تنهایی ات را درک نکند
هر پیامبرے براے مردمش معجزه اے آورد
معجزه تو برای من عشق بود
بت شکنے از جنس ابراهیم مےخواهم
تا بشکند طنین لحظه هاے بی هم زبانی مان را
لبخندے ، حرفے ، نوازشے
تا فرو بریزم دیوار فاصله هاے به هم رسیدن را
دوستی رو نمیشه تفسیر کرد
نمیشه با طلا زر کوب کرد
نمیشه با دنیا عوض کرد
نمیشه محدوده تعیین کرد
نمیشه راحت از دست داد
نمیشه خرید و فروخت
نمیشه کوفت و متلاشی کرد
تنها به یک شرط ...
سنگ بنای دوستی صداقت باشه
می کشـــــمـ خـــــطے
به پهنـــــاے تمـــــام خاطـــــــراتم
به روے تــــــــــو
می خواهم تنهـــــــا داراییم فقط تنهـــــــایـے باشد
چرا که تنهایـے همان خـــــــداستـــ
تیک و تیک مداوم ساعت ، سکوت و تنهایی
و من به تمسخرهایت عادت دارم
که به تیک چشم ها و حرف هایم بی دلیل می خندی
دیگر کمتر اشک می ریزم
ازتیک دار بودنم ناراحت نیستم
کاش می فهمیدی ...
به گرمی خنده های تو عادت کرده ام
ای آدم ببین ، دنیای عجیبی شده
معشوقه ءدر آغوشت
با طلوع خورشیدی ترکت می کند
و برای شب های دیگر
در آغوش دیگری می خوابد
دلم هوای حوّای تو را کرده است
که حتی بعد از خوردن سیب
لحظه ای تو را ترک نکرد
دلم می خواهد این قلم های بی جان را به رقص در بیاورم
تا بنویسم ،
از پرستش بت های شکسته ، از "تو" از "تنهایی"
تا ببینی ،
به تنهایی تنها در این تنهایی بی همتا عادت کرده ام
تا بخوانی ،
عشق ... تنها دلیل بی دلیل قلب همه آدم های دنیاست
تا بفهمی ،
عشق گوهر پاک وجود هر انسانیست ، آلوده به عادت نکنیمش